گاهی وقت ها نوشتن که چه عرض کنم،
ویرایش و انتشار پیش نویس هایم هم حوصله می خواهد،
شاید باید منتظر نشست و به گذر روزگار چشم دوخت،
یا شروع کرد و همه چیز را تغییر داد،
حتی طرز فکر و خوی زندگی ام را...
آخرین جمعهی دی ماه 1403 در حال تمام شدن است،
از صبح ساعت 9 که بیدار شده ام، اندکی کتاب خواندم و بعدش برای تهیۀ مایحتاج روزانه ام روانهی بازار شدم، بعد از برگشتن به خانه مشغول نوشتن چند تاپیک در وبلاگ و سر و سامان دادن به آن شدم.
و در همین حین به صورت اتفاقی پیام یکی از دوستانم را در پیام رسان ویندوزم مشاهده کردم و طبق درخواست ایشان و با فراغ بال تماس گرفتم و تجدید خاطره ای کردیم از دوران دانشگاه...
و اکنون که دارم نوشتن این تاپیک را به پایان می رسانم، تعداد زیادی کتاب و کاغذ و فیش کارت و ... همراه با لیوان چای خالی با چاشنی قلم و خودکار های درهم و برهمی که در لا به لای وسایل خودنمایی می کنند چهرهۀ میز مرا زیبا تر از قبل ساخته اند.
و این بود درآمدی بر صبح و عصر روز جمعۀ من.
اکنون که در حال نوشتن این متن هستم،
قسمت های دیگر سریال مد نظرم در حال دانلود هستند،
صفر و یکی بودن چیز جالبی نیست،
بیشتر شبیه به یک عذاب است،
اینکه کل یک سریال شانزده قسمتی را در دو روز تماشا کنی...
طبق تعریفاتی که دوستان از این مینی سریال هیجان انگیز کردند،
عزمم را جزم کردم و تصمیم خود را گرفتم،
به کمک گوگل عزیز یک منبع مناسب و قانونی برای دانلود این سریال پیدا کردم،
پارت اول را دانلود و تماشا کردم،
و الان که در حال نوشتن این تاپیک هستم پارت دوم و سومش در حال دانلود هستند،
راجب قسمت اول که توضیحی بهتر از خون و خونریزی و خشونت ندارم،
یک سری دیوانه که تصمیم به آزار 400 و عندی نفر دارند،
آن هم به سبک یک بازی مهیج و خیلی خطرناک...
و وقتی متوجه شدم کمپانی سازندهی آن نتفلیکس عزیز است،
دعا کردم که از سناریو های اسفناکش در این مینی سرایل خبری نباشد...
و در آخر به دلیل صحنه های خشن و آزار دهنده تماشایش را پیشنهاد نمیکنم...
پ.ن: روز نوشت 19 دی
بسم الله الرحمان الرحیم
تراوشات یک ذهن ADHD
مینویسم تا کبودی...