قبلنا وضعیتم خیلی متفاوت از این برههی زندگیم بود،
بلد نبودم چیکار کنم، ولی خودمو به در و دیوار میزدم تا راهشو پیدا کنم،
زمین میخوردم، بلند میشدم و دفعهی بعدی محکم تر زمین میخوردم،
ولی بازهم ادامه میدادم، نمیدونم انگیزم واسه اون همه تلاش چی بود.
انگار شکست رو بخشی از پرسهی موفقیت میدونستم:)
ولی الان همه چی فرق کرده، بلدم چیکار کنم، امید هم دارم،
ولی تلاش کردن برام خیلییی سخت شده، ایده آل گرا شدم،
اهمال کار شدم، و فقط موفقیت های بزرگ خوشحالم میکنه...
همه ی موفقیت ها چه بزرگ و چه کوچیک سراب هستن. میان و میرن. بعدا از ارتفاعات بالاتری زمین میخورید... ولی مهم اینه که دوباره بلند بشید...
بسم الله الرحمان الرحیم
تراوشات یک ذهن ADHD
مینویسم تا کبودی...