نوشته های من

توی دنیای کثیفی داریم زندگی میکنیم، راجب خیلی از چیزها فکر نکنید:)

پسرک همراه اسب در یک جنگل هستند،
پسرک به اسب گفت: من نمیتونم مسیر رو ببینم، تو میتونی؟
اسب به پسرک گفت: قدم پیش روت رو میتونی ببینی؟
پسرک گفت: آره!
اسب گفت: پس فقط همون یه قدم رو بردار.
پسرک همراه اسب در یک جنگل هستند،
پسرک به اسب گفت: من نمیتونم مسیر رو ببینم، تو میتونی؟
اسب به پسرک گفت: قدم پیش روت رو میتونی ببینی؟
پسرک گفت: آره!
اسب گفت: پس فقط همون یه قدم رو بردار.

دیگه به جایی رسیدم که می خوام به خودم بگم به من چه که فلانی چطوری موفق شده، به من چه که اون یکی توی کتابخونه چطوری می تونه اینقدر بخونه، یا حتی اینکه بعضیا چطوری می تونن زیاد فکر نکنن، می خوام دیگه از هیچکی الگو نگیرم، می خوام خود واقعیم باشم! خود خودم! خودی که خیلی وقته گمش کردم، خیلی وقته مظلوم واقع شده، خیلی وقته نسبت بهش بی توجه بودم! شاید تا قبل از اینکه این جملات رو بنویسم یه گوشه قایم شده بود و خیلی یواش زیر لب می گفت که چرا همش دوست داره من رو تغییر بده! چرا همش داره به بهونهٔ الگو گرفتن و بهتر کردن شرایط داره من رو با بقیه مقایسه می کنه! راستم میگه، حقم داره، شاید خیلی وقتا فراموش کردم که آقا شاید فلانی ADHD نداره که می تونه روزی ۱۲ ساعت بخونه، شاید فلانی استارت ۴/۵ ساعتش رو از شهریور یا تیر زده که یه ریز داره می خونه، شاید فلانی گیر جوجه مشاورای دانشجو نیفتاده، شاید فلانی گول تبلیغات زرد اینترنتی که میگن با فلان خدماتِ ما خیالت بابت کنکور راحت باشه رو نخورده، شاید فلانی خونشون آرومه، شاید فلانی بلده بحران هاشو مدیریت کنه، شاید فلانی بی خیال نیست! اینقدر شاید گفتم تا یادت بمونه که دیگه به فکرت نخوره که از هرکسی توی کتابخونه یا هرجایی بپرسی بنظرت از الان میشه؟! بنظرت چیکار کنم فلان مشکل حل بشه؟! بنظرت …، دیگه می خوام خودم باشم، خود واقعیم، همون اِلیو همیشگی!!

دوباره دارم بخش لایک رو میبندم، و همچنین میخوام باکس آمار رو هم از توی بخش مدیریت و هم از توی وبلاگ مخفی کنم ( چیزی که خیلی بهم انگیزه میداد تا بنویسم، نگاه های قشنگ شما!! )، میخوام بنویسم و بنویسم، بدون اینکه بدونم کیا میخونن، کیا نمیخونن، اینا رو هم نوشتم تا بدون اطلاع قبلی کاری نکرده باشم!! چون تک تک شما عزیزانی که به من لطف دارید و نوشته های این حقیر رو میخونید برام مهم هستید!!

الان میخواستم دوتا کامنت توی وبلاگ دوستان بزارم که بیان عزیز خطای سرویس دهنده دادن، امیدوارم عاقبت بیان و این حجم از مطالبی که روی سروراش بارگذاری شده ختم بخیر شه!!

پشت میز نشستم، لپتاپ جلومه، چیزی که امروزا هم باهاش درس میخونم هم باهاش وقت میگذرونم، چراغ مطالعه ام بدون دلیل روشنه، گوشهی چپ میز یه سری کاغذ چرک نویس درهم و برهم لش کردن و منتظرن تا یچیزی روشون نوشته بشه، جامدادی طوسی ای که درش بازه و خودکار و ماژیک و خط کشی که هر کردومش یه گوشه ای از میز افتادن، کتاب لقمهی شیمی کنکور که از دیشب همینطوری بازه، دفتر برنامه ریزی کنکورم که جلد چرمی طور مشکی داره و قرار بود از دیشب برنامهی امروز و فردام رو داخلش تغییر بدم ولی هنوز وقت نکردم، گوشهی سمت چپ میز هم یه تقویم با کاغذ های کرافت با یه قمقمه طوسی آب و یه باکس پلاستیکی که داخلش قند ریخته شده به چشمم میخوره، و در آخر هم موبایلم یه گوشه از میز بدون توجه به من داره یه موزیک که وایبش خیلی مطابق با حس و حالم این روزامه رو پخش میکنه: " یه روانی که با خودش هم بهم زده... "

میتونی یهویی بری،
به یه مهمونی یا اینکه گذر فصل ها رو دنبال کنی،
میتونی بری و خونوادت رو ببینی،
ولی بعدش متاسف نباش...
#موزیک_تایم

adhd یطوریه که دائما میل به تغییر داری، تغییر همه چیز، مثلا توی این هفته سه بار تو دو لیستم رو تغییر دادم، یه بار از دفترچهٔ فیزیکی استفاده کردم، یه بار از مایکروسافت تو دو، یه بارم از یه برنامهٔ دیگه و همینطور میل به تغییر دارم و داشتم:))